مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

آفرینش (انسان)


 

جانِ آدمیّت

محمد سعید میرزایی

 

ناز پرورده ای که خداوند، آفرینش او را به خود تبریک گفت و ملائک را به سجده اش فرمان داد.

 

او که پس از هبوط نیز خلیفه خداوند در زمین شد.

 

او که جسم خاکی اش نیز آیت قدرت پروردگارش است.

 

پس آن گاه انسان در زمین فرود آمد، خاک را چنگ زد و بر سرانگشتان خاکی اش نگریست.

 

آری، انسان هر چند در کوره راه هبوط و «حیرت» سرگردان شد،

 

اما خداوند، کلمات توبه را بر زبانش جاری ساخت:

 

«فَتَلَقّی ءآدَمُ مِن رَبِّهِ کلمات فَتابَ علیه...»

 

و چراغ هدایتش را برای او فرو فرستاد:

 

«فَامّا یَأتِیَنَّکُمْ مِنّیِ هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفَ عَلَیهم ولا هم یَحزنون»

 

که پیامبران نیز چون او بشر بودند، قل انّما أنا بشرٌ مثلکم.

 

و از این گونه انسان، اشرف مخلوقات لقب داده شد.

 

«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»

منزلتی بالاتر از فرشتگان

میثم امانی

 

سه کلمه، بزرگ ترین کلمه اند؛ «خدا»، «انسان» «هستی»

 

انسان، به راستی اگر نبود، نه زمین رنگ و بویی داشت، نه جریانِ رو به راه زمان، سمت و سویی.

 

جهان هستی با آن همه عمق و وسعت، اگر میهمان حضور انسان نبود، چه معنایی می توانست داشته باشد؟ اصلاً همه چیز برای انسان خلق شده، ولی خود انسان برای خدا آفریده شده است. عجیب است، نه زمین گنجایش درک وجود خدا را دارد و نه آسمان. خدای بزرگ را فقط دل های بزرگ مؤمنان در می یابد.

«گفت پیغمبر که حق فرموده است       من نگنجم هیچ در بالا و پست

در زمین و آسمان و عرش نیز            من نگنجم این یقین دان ای عزیز

در دل مؤمن بگنجم ای عجب             گر مرا جویی از آن دل ها طلب»

 

چگونه است که نه آسمان بار امانت خدا را توانست کشید، نه زمین و نه کوه ها، با آن صلابتشان. تنها انسان است که حامل بار امانت الهی است. شگفتا! آدمی می تواند به منزلتی دست یابد بالاتر از فرشته ها، بدانجا تواند رسید که جز خدا نبیند. تنها آدمی است که از میان آن همه موجود در هستی، جانشین خدا در زمین می شود و به واسطه عقل و اراده اش - که دو صفت الهی است - از دیگر موجودات تمایز می یابد. می گویند کلِ هستی پنج مرتبه دارد و مرتبه پنجم، مقام انسان کامل است و انسان کامل چهار مرتبه پیشین را در خود دارد. یعنی انسان به مقامی می رسد که کل هستی را در خودش جای می دهد. رودخانه های دنیا، همچون رگ هایش می شوند که آب حیات در آنها جاری است، گیاهان و جانوران، سلول هایش می شوند و مرکز زمین، قلب او.

«چه می گویم حدیث عالم دل             تو را سر در نشیب و پای در گل

جهان آن تو وتو مانده عاجز   زتو محروم تر کس دیده هرگز

میان دربند چون مردان به مردی         درآ در زمره «اوفوا بعهدی»

تو را از بهر این کار آفریدند اگر چه خلق بسیار آفریدند

پدر چون علم و ما در هست اعمال       به سان قرة العین است احوال»

 

زیباترین توصیف انسان، توصیف خداست، آن جا که در سوره انسان می فرماید: آیا بر انسان روزگاری نگذشت که چیز قابل ذکری نبود. ما انسان را از نطفه ای مخلوط آفریدیم او را آزمودیم و سپس شنوا و بینایش گردانیدیم. راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد و خواه کفران بورزد.

سری به خودت بزن

اکرم کامرانی اقدام

 

جهان با شوقی جدید متولد شد

 

حنجره سکوتِ خاک، فریادی شد که از گلویِ انسان برمی خاست و او را تا دوردستِ جاودانگی به اوج می برد و سکوتِ سنگین فضا را می شکست.

 

و انسان، این زمین نشینِ خاکی، این خاک نشینِ زمینی، این پویاییِ پروانه وار و این عصاره رنج دیده قرون اعصار.

 

قدوم به عرصه خاک نهاد.

 

انسان آمد،

 

با روحِ دمیده خدا در وجودش،

 

با جوششی تمام نشدنی،

 

چونان موجی سرکش؛

 

با هزار رنگ و صد لهجه

 

آمد تا زیر بارانِ رحمتِ خدا، خیسِ محبت شود.

 

آمد تا بر کرانه کرامتِ جاودانش غرق در شادی شود.

 

آمد تا ثانیه های وهم آلودِ جهان را به روزهایِ پر از نجابتِ یوسف گره زد؛ و به سال های صبوری ایوب، و بهارهایِ ممتدِ نوح.

 

آری! انسان جرأتِ جوانه زدن یافت.

 

مباد بر تو لبخندهای چروک خورده!

 

مباد بر تو چشم های رسوب کرده!

 

مباد بر تو فرصت های از دست رفته!

 

مباد بر تو چکه چکه در امتداد وسوسه فروریختن.

 

مباد بر تو قطره قطره در لبخندهای غرورآفرین غرق شدن!

 

آی انسان!

 

از «لب طاقچه عادت» پایین بیا،

 

چشمان کج بین و کوته نگرت را بشوی،

 

چشمانِ شهود را بگشا،

 

چشم انداز جاودانگی را بنگر،

 

با آبِ تبسّم چره بشوی

 

از چشمه معرفت بنوش،

 

در آیینه مهر، خود را صفا بده،

 

گل های دوستی را تعارف کن،

 

چتر تردید را ببند.

 

بگذار بارانِ حقیقت بر تو ببارد.

 

چشم چشمه تو را از کوهِ حقیقت جاری سازد!

 

باور کن ستاره از سمتِ نگاهِ تو جوانه زد،

 

آی، انسان!

 

سری هم به خودت بزن

 

اصالتت را به خاطر بیاور

 

خود را با روزهای رنج و محنت «محمد صلی الله علیه و آله » به یاد بیاور،

 

به روزهای «غصه و صبوریِ» فاطمه علیهاالسلام پیوند بزن

 

ستونِ دیوار بی همتی را بشکن.

 

خود را غرق در لذات معنوی کن.

 

پرده های سیاه بی شرمی را بدر.

 

حصار خودبینی را پاره کن.

 

از نردبانِ لجاجت پایین بیا.

 

خنده های همدلی را بر لبانت بگستران.

 

کاسه نور را بردار و یک جرعه سرکش.

 

خدا تو را دوست دارد.

 

دریچه های عنایتش را برای تو گشوده است.

 

پیچک ایمان را بر ساقه وجودت بپیچان.

 

نکند از شتاب نسیم عقب بمانی!

 

نکند با پشت کردن به خدا رویت سیاه شود!

 

نکند با آشتی با شیطان، اسیر قهر خدا شوی!

 

نکند در زیر گام های خودبینی، خویشتنت لگدمال شود!

 

نکند دستانت رنگِ آبِ پاکی را فراموش کند!

 

خدا تو را دوست دارد و دریچه های عنایتش را برای تو گشوده است.

 

آی انسان! سری هم به خودت بزن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد